گفتار بیست و دوّم پیآمد عمل حجّاج در افریقا
اشاره
عمر بن عبد العزیز و جزیه مسلمانی* اشرس و مردم ماوراء النّهر و جزیه مسلمانی* نظر مورّخان معاصر درباره دعوت اسلامی در حمله اعراب.
عمل حجّاج از آنجا كه به نفع حاكمان بود به سرعت در جاهای دیگری از قلمرو خلافت هم گسترش یافت، و كارگزار خلافت در افریقا، یزید بن ابی مسلم در سال یكصدودو هجری جان خود را بر سر این كار گذاشت. یزید بن ابی مسلم پیش از آنكه به كارگزاری افریقا گمارده شود در دستگاه حجّاج در عراق بود.
حجّاج پیش از مرگ خود دو تن از یاران و معتمدان خود را به جانشینی برگزیده بود یكی یزید بن ابی كبشه بود كه در زندگی خود كارگزاری «صلوة و حرب» را به او واگذارده بود، و دیگر همین یزید بن ابی مسلم بود كه كارگزاری خراج را به عهده او گذاشته بود. و ولید بن عبد الملك خلیفه وقت هم پس از حجّاج آنها را
ص: 344
همچنان بر این وظائف باقی گذارد «1». و پس از ولید، سلیمان بن عبد الملك خلیفه وقت یزید بن ابی مسلم را از ولایت عراق برداشت و یزید بن المهلّب را به جای او گماشت. یزید بن ابی مسلم در خلافت یزید بن عبد الملك كارگزاری افریقا را داشت و چون خواست در آنجا هم به همانگونه كه حجّاج در عراق رفتار كرده بود عمل كند و از اهل ذمّه كه مسلمان شده بودند جزیه و خراج مطالبه نماید آنها هم یكدست شده بر او شوریدند و او را كشتند. و محمّد بن یزید را كه پیش از یزید بن مسلم كارگزار آنجا بود و در آن هنگام در افریقا بود به امارت برگزیدند و به خلیفه نوشتند كه ما با این كار قصد نافرمانی نداشتهایم ولی چون یزید بن ابی مسلم با ما رفتاری در پیش گرفته بود كه نه مورد رضای خدا و نه مسلمانان بود او را كشتیم و كارگزار سابق خلیفه را بر خود حاكم گردانیدیم، و خلیفه هم بدین امر رضا داد و به آنها نوشت عمل یزید بن ابی مسلم مورد رضای من هم نبوده است. «2»
عمر بن عبد العزیز و جزیه مسلمانی
رسم ناروائی كه حجّاج نهاده بود با اینكه مانع بزرگی در راه پیشرفت اسلام بود و موجب قیام مسلمانان گردید ولی چنانكه گذشت از آنجا كه نفع حاكمان در آن بود همچنان سنّتی پابرجای باقی ماند، و حتّی عمر بن عبد العزیز هم، كه در میان خلفای اموی به پایبندی به احكام اسلام شهره است، نتوانست آن را بكلّی از میان بردارد. او با اینكه جرّاح بن عبد اللّه والی خراسان را بدین سبب از كار بركنار ساخت كه در اجرای دستور او دائر به برداشتن جزیه از مسلمانان تعلّل روا داشته و آن را موكول به احراز شرائطی دشوار ساخته بود. باز توفیق نیافت كه این رسم را بكلّی براندازد.
جرّاح بن عبد اللّه در سال یكصد هجری هیأتی از خراسان نزد خلیفه عمر بن
______________________________
(1). طبری 2/ 9- 1268.
(2). طبری 2/ 1435، و ابن اثیر، الكامل 4/ 182، یزید بن ابی مسلم و محمّد بن یزید هردو از موالی بودند، یزید بن ابی مسلم را مولی الحجاج و محمّد بن یزید را مولی الانصار نوشتهاند.
ص: 345
عبد العزیز فرستاده بود كه در آن دو تن از اعراب و یك تن از موالی بودند. دو مرد عرب نزد او سخنها گفتند ولی آن مولی خاموش بود. چون عمر بن عبد العزیز از او پرسید تو چرا سخنی نمیگوئی؟ گفت چه بگویم، كه بیست هزار تن از ما موالی در كار جنگ و جهاد هستند بیآنكه عطا و رزقی دریافت دارند، و به همین اندازه هم كسانی هستند كه سابقا اهل ذمّه بودهاند ولی بعد مسلمان شدهاند و از آنها هم هنوز جزیه میگیرند. و امیر ما هم دچار تعصّب قومی است و بر بالای منبر میگوید یك تن از قوم من (یعنی عرب) نزد من ارزشی بیش از صد تن از اقوام دیگر دارد. او شمشیری است از شمشیرهای حجّاج كه با جور و ستم حكومت میكند. عمر چون این را شنید به جرّاح نوشت كه هركس در آن دیار به قبله مسلمانان نماز بگذارد جزیه از او بردار. او نخست چنین كرد ولی چون مردم به اسلام روی آوردند و این امر موجب كاهش درآمد او میشد، بر او گران آمد و به عمر نوشت كه استقبال مردم از اسلام برای گریز از جزیه است نه علاقه به اسلام. و از او خواست كه اجازه دهد برای احراز صدق مدّعاشان آنها را پیش از پذیرفتن اسلامشان بیازمایند تا اگر ختنه شده باشند اسلامشان را بپذیرند و جزیه از آنها بردارند. طبری كه این خبر را نقل كرده نوشته است كه عمر در پاسخ او نوشت: «ان اللّه بعث محمّدا صلی اللّه علیه داعیا و لم بیعثه خاتنا» یعنی خداوند محمّد صلی اللّه علیه را برای دعوت مردمان برانگیخت نه برای ختنه كردن آنها و او را از خراسان احضار نمود «1».
اشرس و مردم ماوراء النّهر و جزیه مسلمانی
داستان جزیه مسلمانی به همینجا پایان نیافت. این رشته سری دراز داشت و باعث جنگها و خونریزیهای فراوان و ویرانیهای بسیار گردید. طبری از جنگی سخن رانده كه میان مردم سمرقند و ماوراء النّهر از یكسو. و اشرس والی خراسان در خلافت هشام بن عبد الملك از
______________________________
(1). طبری 2/ 1352- 1355.
ص: 346
سوی دیگر، روی داده و دامنه آن از هرسو بسی گسترش یافته بود. و سبب آن را همین امر یعنی مطالبه جزیه از مسلمانان نوشته است. خلاصه این داستان به نقل او چنین است:
اشرس والی خراسان، كه نام كامل او را اشرس بن عبد اللّه السّلمی نوشتهاند، در سال یكصد و ده هجری در جستجوی مردی برآمد پرهیزكار و بافضیلت تا او را برای دعوت مردم به اسلام به ماوراء النّهر بفرستد. او را به مردی با این صفات راهنمون شدند به نام صالح كه نه از اعراب بلكه از موالی بود، و نام كامل او را ابو الصیداء صالح بن ظریف مولی بنی ضبّه نوشتهاند. و چون صالح گفت كه من در زبان فارسی مهارت كافی تا حدّ تبلیغ ندارم شخص دیگری را هم به نام ربیع بن عمران تمیمی برای این مهمّ همراه او كرد. صالح به شرطی این كار را پذیرفت كه هركس مسلمان شود جزیه از او بردارند. او ازاینرو این امر بدیهی را شرط سفر خود ساخت كه میدانست جزیه و خراج یكی از منابع مهمّ درآمد حاكمان است و آنها هم به آسانی از این درآمد چشم نمیپوشند. اشرس این شرط را پذیرفت ولی صالح باز هم پیش از رفتن از راه احتیاط به یاران خود سفارش كرد كه اگر كارگزاران اشرس به این شرط وفا نكردند و كار او با آنان به رویاروئی كشید او را كمك كنند، آنان هم پذیرفتند. صالح به سمرقند رفت، و مردم سمرقند و پیرامون آنجا را به همین شرط به اسلام خواند. مردم هم به قبول دعوت شتافتند و به اسلام روی آوردند و بدین ترتیب خراج آن دیار كاهش بسیار یافت.
چون دهقانی كه جمع خراج آن ناحیه در قلمرو او بود «1» این را به آگاهی اشرس رسانید. اشرس به كارگزار خود در سغد و سمرقند نوشت كه نیروی مسلمانان در خراج است، و من آگاهی یافتهام كه مردم سغد و آن نواحی نه با میل و رغبت، بلكه برای گریز از جزیه مسلمان شدهاند. وی در پایاننامه شرط پذیرفته
______________________________
(1). نام این دهقان در طبری غوزك آمده و چنانكه در جای خود خواهد آمد در دوران اسلامی هم در سرزمین ایران مانند دوران ساسانی جمع خراج برعهده دهقانان (یعنی مالكان بزرگ) بوده.
و ظاهرا همین غوزك بوده كه در واقعه جنگ اشرس با مردم سغد و بخارا همراه اشرس بوده ولی در بخارا به تركان پیوسته است. (طبری 2/ 1515- 1546)
ص: 347
شدن اسلام كسانی را كه به اسلام روی آوردهاند سه چیز قرار داد؛ یكی اینكه ختنه شده باشند، و دیگر آنكه اقامه فرائض كرده و صحّت اسلام آنها ثابت شده باشد، و دیگر آنكه یك سوره از قرآن را هم بخوانند. چنانكه ملاحظه میشود شرطهای اشرس برای پذیرفتن اسلام اهل ذمّه خیلی سختتر از شرط عبد اللّه بن جرّاح عامل عمر بن عبد العزیز بود كه ذكر آن گذشت. بههرحال چون اشرس اقبال مردم را به اسلام در اثر مسامحه كارگزار خود میپنداشت او را از تصدّی امر خراج برداشت و شخص دیگری را به نام هانی بن هانی مأمور خراج آنجا كرد. و شخص دیگری را هم به نام اشحیذ به او منضم ساخت.
ولی با این حال صالح هم از دعوت خود بازنمیایستاد و كارگزاران والی را هم از گرفتن جزیه از مسلمانان همچنان منع میكرد. و چون هانی هم به اشرس نوشت كه مردم همه مسلمان شده و مسجدها برپا داشتهاند، و دهقانان بخارا هم كه متصدّی جمع خراج بودند نزد اشرس آمدند و گفتند: «ما از كه خراج (- جزیه) بستانیم در حالی كه مردم همه عرب (- مسلمان) شدهاند.» «1» اشرس این بار، هم به هانی، و هم به همه كارگزاران خود در خراسان و ماوراء النهر نوشت كه از همه كسانی كه تاكنون جزیه میپرداختهاند همچنان جزیه بگیرند و آنها هم از همه كسانی كه مسلمان شده بودند مطالبه جزیه كردند و با شدّت به وصول آن پرداختند. و چون این مسلمانان از پرداخت جزیه سرباز زدند هفت هزار تن از آنها از شهر خارج شده و در هفت فرسخی سمرقند اردو زدند و صالح و بسیاری از یاران او هم كه كارگزاران را از گرفتن جزیه از مسلمانان منع كرده بودند به آنها پیوستند.
كمكم كار بالا گرفت و اشرس هم پیوسته بر سختگیری خویش نسبت به این مسلمانان میافزود، و برای این كار عامل خود حسن بن ابی العمّر طه را كه پیش از این از تصدّی خراج بركنار كرده بود از تصدّی جنگ هم كه یكی دیگر از دو وظیفه او بود بركنار ساخت، و به جای او كسی به نام مجشر بن مزاحم را به این كار
______________________________
(1). عبارت عربی چنین است: «ممّن نأخذ الخراج و قد صار النّاس كلّهم عربا»
ص: 348
گمارد و شخص دیگری را هم به نام عمیرة بن سعد شیبانی به او منضم ساخت. و چون مجشر به محل كار خود رسید به صالح پیغام داد كه با یاران خود نزد او برود ولی صالح تنها با یك تن از یاران خود به نام ثابت قطنه نزد او رفت و او هم هر دو را گرفته به زندان افكند صالح را نزد اشرس فرستاد و ثابت را هم در زندان خود نگه داشت.
یاران صالح كه چنین دیدند به قصد مبارزه با هانی گردهم آمدند و كسی از میان خود به نام ابو فاطمه را به رهبری برگزیدند ولی از مبارزه خود نتیجهای نگرفتند و كار آنها سستی گرفت و عمّال اشرس و هانی هم به تعقیب سران آنها پرداختند و یكیك آنها را دستگیر كرده نزد اشرس فرستادند. و چون بدین ترتیب اشرس و كارگزاران او داعیان اسلام یا به تعبیر خودشان مخالفان را از پیش پا برداشتند با شدّتی هرچه بیشتر به مطالبه جزیه از مسلمانان پرداختند و به نوشته طبری بر بزرگان عجم خفّتها روا داشتند، و جامههای دهقانان را (كه عهدهدار وصول خراج بودند) پاره كردند و كمربندهایشان را به گردنشان انداختند. و از مردم تهیدست و مستمند هم مطالبه جزیه كردند و بدینسان بود كه مردم سغد و بخارا به جان آمده یكباره بهپا خاستند و از تركان هم كمك خواستند و به كمك خاقان ترك خود را برای مقابله با اشرس و كارگزاران او آماده ساختند. و اشرس هم باز بهعنوان جهاد با كفّار به مقابله آنان شتافت و بدینسان آتش جنگی برافروخته شد كه مدّتها همچنان شعلهور بود و بسیاری از مناطق بخارا و سغد و سمرقند را در شعلههای خود سوخت. «1»
نظر مورّخان معاصر درباره دعوت اسلامی در حمله اعراب
و به همین سببها است كه برخی از مورّخان معاصر عرب كه نتوانستهاند حمله اعراب را در این دورهها كه به غلط به دوران فتوحات اسلامی معروف شده با اصول و معیارهائی كه در تبلیغ اسلام و معرّفی
______________________________
(1). شرح این جنگها را در طبری 2/ 1512 به بعد خواهید یافت.
ص: 349
و بیان احكام آن معهود است منطبق بیابند بر این عبارت كه بر زبانها افتاده و در اثر تكرار تقریبا از مسلّمات شمرده شده كه اعراب در یك دست قرآن و در دست دیگر شمشیر داشتهاند و از آنچنین قصد میشود كه پیش از جنگ نخست به معرّفی اسلام و دعوت به آن میپرداختهاند و اگر دعوت آنان پذیرفته نمیشده آنگاه به جنگ دست میزدهاند، این مطلب را هم افزودهاند كه: «برای مهاجمان عرب كه غالبا از قبایل صحراگرد و بادیهنشین بودهاند به جز این دو عامل، عامل سوّمی را هم باید به حساب آورد كه از نظر این قبایل بیش از دو عامل دیگر اهمّیّت داشته، و آن جلب غنائم و كسب اموال بوده است.» «1» و برخی دیگر نوشتهاند: اینكه شایع شده كه فتوحات اسلامی برای نشر اسلام بوده صحیح نیست، آنچه با فتوحات منتشر شده سیادت سیاسی اسلام بود نه دین اسلام و مؤیّد این امر هم این است كه در خلال فتوحات و پس از آن یك حركت تبشیری یعنی تبلیغ دینی دیده نمیشود. «2» و گرچه حمله اعراب به نام اسلام بود ولی دست آورد آن گسترش ایدئولوژی اسلامی و عقیده به دین اسلام نبود بلكه تأسیس یك امپراطوری عربی اسلامی بود. «3»
*** باتوجّه به آنچه در این گفتار گذشت، شاید بتوان هم پاسخ پرسشی را كه در آغاز آن مطرح گردید به آسانی یافت و هم پاسخ این پرسش را كه چرا در دوران فتوحاتی كه به نام فتوحات اسلامی خوانده میشود به جای گسترش اسلام در ایران سیل مهاجران عرب به همه نقاط دور و نزدیك این سرزمین گسترش یافت.
______________________________
(1). تاریخ العرب، مطوّل، حتّی، جرجی، جبور، چاپ چهارم ج 1، ص 195
(2). عبد العزیز الدوری، مقدّمة فی تاریخ صدر الاسلام، المطبعة الكاتولیكیة، بیروت 1961 م.
چاپ دوّم ص 46
(3). همان مآخذ، ص 44
ص: 351
گفتار بیست و سوّم فیروز حصین
اشاره
دودمانی كهن از مردم سیستان* فیروز در بصره* فیروز و حجّاج* زجر و شكنجههای حجاج بر فیروز به روایت طبری* نكتههائی در حكمت و ادب كه از فیروز روایت شده
فیروز حصین
فیروز حصین تنها كسی است از همه اسواران و دهقانان و بزرگان رزمنده ایرانی كه در جنگهای ضد حجاج، كه در این دوران در این منطقه سورستان در جریان بوده و گاه دامنه آنها تا خراسان هم كشیده میشده، شركت داشتهاند و نام و نشانی از او در تاریخ باقی مانده است. از آن دیگران نه اثری مانده و نه خبری در تاریخها آمده، میتوان این امر را بدین علت شمرد كه وی مردی توانگر و بزرگمنش بوده روئی گشاده و دستی بخشنده داشته و به دانش و خرد معروف بوده و به همین سبب از وی در كتب ادبی و اخلاقی عربی نكتهها و لطیفههائی نقل میشده و گاه با نقل آنها گوشههائی هم از زندگی و سرگذشت او و اشارهای
ص: 352
هم به خصلتهای برجسته او در ضمن وقایع تاریخی آن دوران میشده، و بدینسان نامی از او در روایات عربی باقیمانده و از آنجا به كتب تاریخ هم سرایت كرده است.
دودمانی كهن از مردم سیستان
فیروز از مردم سیستان بود و ریشه در خاندانهای اشراف و دودمانهای كهن ایرانی داشت و به قول ابن اثیر در میان ایرانیان دارای نسبی شریف بود. «1» در دوران خلافت علی (ع) هنگامی كه از سوی آن خلیفه سپاهی به سیستان فرستاده شده بود فیروز در یكی از جنگهای آنجا به اسلام گرائید و در ولاء یكی از سران عرب آن جنگ به نام حصین بن ابی الحر درآمد و با همان سپاه به بصره آمد و در بصره اقامت گزید، حصین كه پس از نام او ذكر میشود نشانی از ولاء عربی او است كه جای نسب واقعی او را گرفته است.
فیروز را در جاهائی كه از او نامی برده شده مردی شجاع و دلاور و بخشندهای بزرگزاده (نبیل) و خوشسیما با صدائی بلند آهنگ (- جهیر الصوت) وصف كردهاند. او پیش از آنكه برای برانداختن حجّاج به ابن اشعث به پیوندد و آهنگ عراق كند با مهلّب به جنگ با خوارج رفته و به آنان شكستهای سخت داده بود و هنگامی كه ابن اشعث بر حجاج نافرمان شد و به قصد برانداختن او با همه سپاهیانی كه در اختیار داشت از سیستان آهنگ عراق كرد فیروز هم به همین قصد به كمك او برخاست و همراه او شد. «2»
فیروز در بصره
فیروز در بصره هم به شرافت و كرم معروف بود و در میان مردم قدر و منزلتی داشت و به همین سبب او را همیشه به نشانی احترام با كنیه ابو عثمان میخواندند.
حتی حجاج هم با كینه سختی كه از او در دل داشت وقتی كه او را در جز،
______________________________
(1). ابن اثیر، الكامل، ج ط ص 77 به بعد
(2). فتوح البلدان، ص 444
ص: 353
اسیرانی كه از سیستان برای او فرستاده بودند احضار كرد او را با همین كنیه ابو عثمان خواند. وی را در بصره املاكی بود كه برای آبیاری آنها نهر مخصوصی از دجله بریده بود كه به نهر فیروز خوانده میشد. از بزرگمنشی او نوشتهاند كه وقتی یكی از همسایگان او به نام" ابو الحسن دارمی" را نیازی پیش آمد كه ناچار به فروش خانه خود شد وی بهای خانه خود را ده هزار درهم تعیین نموده بود كه نیمی از آن یعنی پنج هزار درهم بهای خود خانه بود و پنج هزار درهم دیگر بهای همسایگی فیروز. و چون فیروز این را شنید ده هزار درهم برای او فرستاد تا رفع نیاز كند و خانه را هم برای خودش نگه دارد. «1»
فیروز و حجّاج
فیروز در جنگ با حجاج مانند سران و اسواران ایرانی كه بر ضد حجاج قیام كرده و به ابن اشعث پیوسته بودند او هم به كمك ابن اشعث برخاست و در همه جنگها یكی از سران سپاه او بود و پس از شكست ابن اشعث در عراق با او به خراسان یا سیستان رفت و در آنجا هم همچنان با سپاهیان حجاج میجنگید. و چون در جنگ با یزید بن المهلّب عامل حجاج در خراسان شكست یافت و اسیر شد یزید او را به عراق نزد حجاج فرستاد. حجاج كه قصد كشتنش را داشت دستور داده بود تا پیش از كشتن او را شكنجه دهند تا همه اموال خود را به نام حجاج كند. و برای این منظور نخست صورت اموال او را خواست و او هم بیش از چند میلیون اموال خود را صورت داد ولی به این شرط پذیرفت كه همه آنها را به نام حجاج كند كه حجاج او را به جان امان دهد و چون حجاج با كینهای كه از او به دل داشت این شرط را نپذیرفت و سوگند یاد كرد كه جان و مالش هردو را بگیرد فیروز هم به او گفت كه خداوند برای تو جان و مال مرا باهم جمع نخواهد كرد.
چون فیروز را برای گرفتن اموالش شكنجههای سخت كردند و او مرگ خود را نزدیك دید به شكنجهگر خود گفت كه چون مردمی كه اموال من نزد آنها
______________________________
(1). فتوح البلدان، ص 433
ص: 354
است اگر من كشته شوم آنها را به شما نخواهند داد مرا نزد مردم ببرید تا بدانند كه من زنده هستم و اموال مرا به شما بدهند. شكنجهگر هم این خبر را به حجاج رسانید و حجاج دستور داد تا فیروز را به دروازه شهر ببرند و مردم را نیز خبر كنند كه در آنجا جمع شوند و چون چنین كردند فیروز با صدای بلند در بین مردم گفت ای مردم همه آنها كه مرا میشناسند یا نمیشناسند بدانند كه من فیروز حصین هستم. مرا در نزد افراد یا اقوامی مالهائی هست هركس از من مالی نزد او هست این مال حلال خود او است و ذمّه او را بری كردم و درهمی به هیچكس نپردازد.
و شاهدان این مطلب را به غائبان برسانند. و بدینسان نگذاشت كه چیزی از اموالش نصیب حجاج گردد. و حجاج كه از خشم برآشفته بود دستور كشتنش را داد و كشته شد. «1» ولی كشته شدن او هم بدون زجر و شكنجه صورت نگرفت.
زجر و شكنجههای فیروز به روایت طبری
طبری در رویدادهای سال 83 هجری در جنگ حجاج و ابن اشعث حادثه قتل فیروز و زجر و شكنجه او را چنین شرح داده. حجاج دستور داد كه فیروز را حاضر كردند و به شكنجه او پرداختند. از جمله شكنجههائی كه درباره او عمل میكردند یكی این بود كه اندامی از او را در شكاف نی سخت میگذاردند و آن را آنچنان میكشیدند كه پوست آن شكافته میگردید و خون جاری میشد و آنگاه سركه و نمك بر آن میپاشیدند و این زجر و شكنجه را تا مرگ او همچنان ادامه دادند.
نوشتهاند كه وقتی او به كمك ابن اشعث برخاسته بود و با او به جنگ حجاج درآمده بود حجاج برای اینكه او را به وسیله اطرافیان خود او یا كسانی كه در اردوگاه ابن اشعث بودند از سر راه خود بردارد كسی را واداشت كه در بین دو سپاه ندا در دهد كه هركس سر فیروز را برای او ببرد ده هزار درهم به او جایزه
______________________________
(1). طبری 2/ 1109- 1122/ ابن اثیر الكامل، ج 4 ص 89
ص: 355
خواهد داد. فیروز كه این را شنید از صف لشكریان خود بیرون آمد و با صدای بلند آهنگی كه داشت، گفت مردم آنانكه مرا میشناسند همین كافی است و آنانكه نمیشناسند بدانند كه من فیروز حصین هستم و از مال و وفای به عهد من هم آگاهند، هركس سر حجاج را برای من بیاورد من به او صد هزار درهم جایزه خواهم داد. و چون حجاج این را شنید گفت به خدا سوگند كه او با این سخن خود مرا در بین خاصان و نزدیكان خودم هم نامطمئن ساخت آنچنانكه ناچارم همواره دلنگران و برحذر باشم. «1»
نكتههائی كه از فیروز نقل شده
از آنچه در كتب تاریخ و ادب عربی درباره فیروز حصین و فضائل اخلاقی وی آمده و از سخنان حكیمانه و روشهای خردمندانهای كه از او نقل شده است چنین برمیآید كه وی گذشته از اینكه سرداری دلیر و جنگآور و بزرگزادهای دستودلباز و بخشنده بوده، در حكمت و خرد همنام و آوازهای داشته و از اینجا است كه در كتب معتبر عربی اسلامی از فضائل اخلاقی وی نكتههائی نقل شده است از آن جمله، جاحظ از وی این نكته را نقل كرده: فیروز حصین گفت من به" دار الاستخراج" آمدورفت میكردم تا یاد بگیرم چگونه در برابر ناملایمات صبور و بردبار باشم.
" دار الاستخراج" در دستگاه دیوان خراج جائی بوده كه برای گرفتن خراج و دیگر رسوم دیوانی از كسانی كه خود بدهی خود را بدان مبلغ كه دیوانیان میخواستند نمیپرداختهاند در آنجا با زجر و شكنجههای سخت مال مطلوب را وصول میكردهاند «2».
و ابن قتیبه هم در روایتی از مدائنی چنین آورده كه: فیروز حصین روزی تازیانهاش را گم كرد مردی برای او تازیانهای برد. فیروز دستور داد هزار درهم به
______________________________
(1). حاشیه ص 32، از جلد دوم البیان و التبیین.
(2). البیان و التبیین، ج 2 ص 32.
ص: 356
او بدهند. سال بعد باز آن شخص به دیدار فیروز آمد. فیروز پرسید تو كیستی گفت همانم كه تازیانهات را برایت آوردم. دستور داد هزار درهم به او بدهند.
سال بعد هم آن مرد بازآمد و در پاسخ فیروز گفت من همانم كه تازیانه برایت آوردم فیروز دستور داد كه هزار درهم به او بدهند. و چون در سال بعد باز همان مرد بیامد و همان بازگفت فیروز دستور داد كه هزار درهم به او بدهند و او را صد تازیانه هم بزنند چون چنین كردند آن مرد دیگر بازنگشت «1».
______________________________
(1). عیون الاخبار، ج 1 ص 341.
ص: 357
گفتار بیست و چهارم دهقانها
اشاره
مقام دهقانان در طبقات اجتماعی ایران* آزادان* دودمان دهقانها* دهقانهائی كه در زمان عمر مسلمان شدند* دهقانان در دوران اسلامی* هدیه نوروزی در خلافت علی (ع) و پس از آن* دهقانها در دوران حجاج* از مناسبتهائی كه نام دهقانان را در تاریخ میتوان دید* از بغداد تا مدائن در دو سوی دجله منزلگاه دهقانان و اشراف ایرانی* دهقانان در كسكر و اصفهان* دهقانان فارس* توضیحی لازم* ابو جعفر سهل بن مرزبان دهقانی از فارس
از دهقانان تاكنون چندبار در این نوشته سخن رفته و باز هم سخن خواهد رفت. مراد از این كلمه دهقان در اخبار مربوط به قرنهای نخستین اسلامی تنها كشاورز و برزگر ساده به آن معنی كه امروز از این كلمه فهمیده میشود نیست دهقانان طبقه خاصی از بزرگزادگان و اشراف ایرانی بودهاند با ویژگیهای دودمانی و خصائص طبقاتی و جایگاه اجتماعی خاص آنها كه هم در ایران پیش از
ص: 358
اسلام و هم در جامعه اسلامی همواره یكی از عوامل مهم عمرانی و همچنین پایهای از پایههای خدمات دیوانی به شمار میرفتهاند، و از آنجا كه از فرهنگ و تربیتی شایسته برخوردار بوده و به عقل و تدبیر شناخته میشدهاند غالبا مورد مراجعه مردم و مشاوره فرمانروایان و حكام وقت قرار میگرفتهاند. توجه به این نكته و آشنائی اجمالی به اثر اجتماعی این طبقه و جای آن در بین طبقات اجتماعی ایران چه پیش از اسلام و چه در جامعه اسلامی یكی از اموری است كه برای درك صحیح تاریخ دوران انتقال ضروری مینماید. چه بدون رعایت این نكته بسیاری از اخبار تاریخی آن دوران مبهم و نارسا و گاه نیز نادرست جلوه میكند. توضیحات زیر بدین قصد است كه شاید از این لحاظ پرتوی اگرچه ضعیف بر تاریخ این دوران بیفكند.
مقام دهقانان در طبقات اجتماعی ایران
بالاترین درجات اجتماعی در دوران ساسانی از آن واسپوهران بوده. واسپوهران را در عربی اهل البیوتات نوشتهاند و مراد از اهل البیوتات كسانی منتسب به یكی از دودمانهای هفتگانه قدیمی بودهاند. این دودمانهای هفتگانه كه خاندان ساسانی هم یكی از آنها بوده عبارت بودهاند از خاندان ساسانی خاندان قارن، خاندان سورن، خاندان اسپهبد، خاندان اسپندیار، خاندان مهران، و خاندان زیك. پس از واسپوهران طبقه بزرگان قرار داشتهاند. و پس از ایشان آزادان بودهاند. بنظر كریستن سن عنوانهائی كه غالبا در مآخذ اسلامی در سخن از ایران به صورت اهل البیوتات و العظماء و الاشراف میبینیم به ترتیب ترجمه عنوانهای فارسی و اسپوهران و بزرگان و آزادان هستند.
آزادان
دهقانها از طبقه آزادان بودند و بعد از زیگها قرار میگرفتند. شهریگ را كه در عربی به صورت شهریج و جمع آن شهارجه درآمده، یعقوبی رئیس الكورة یعنی
ص: 359
فرمانده استان معنی كرده. شهریگها هم یك طبقه از آزادان بودند كه در سلسله مراتب مرتبهای پائینتر از مرزبانان داشتند. مرزبانها زیردست اسپهبدان بودند كه هریك بر یكچهارم كشور فرمان میراندند. برای ایالات كوچكتر به جای مرزبان شهریگ میگماشتند و كوچكتر از آن را دهیگ میگفتند. كه همین طبقه دهقانها باشند. كه خود آنها هم به پنج طبقه تقسیم میشدند.
دودمان دهقانها
دهقانها دودمان خود را به دهكرت پسر فرواك پسر سیامك پسر نرسی پسر كیومرث شاه میرساندند، گویند نخستین كسی كه به دهقانی گرائید دهكرت بود كه ده پسر داشت و طبقه دهقانها به این ده پسر میرسند.
این طبقه با اینكه در سلسله مراتب اجتماعی پائینتر از دو طبقه دیگر قرار داشتند ولی از نظر نفوذ اجتماعی و اثری كه در حفظ كیان جامعه ایرانی داشتهاند یكی از طبقات مهم اجتماعی ایران به شمار میرفتهاند و با اینكه در رویدادهای بزرگ تاریخی كمتر نام آنها برده میشود ولی از آنجا كه به زمین وابسته بودند و با كشاورزان و ده و روستا سروكار داشتند و در میان همانها هم میزیستند همواره پایه استوار مملكت و ركن اصلی نظام اداری و مالی دولت و نگهبان فرهنگ و سنتهای اجتماعی ایران بودهاند و غالبا اداره امور محلی را به ارث میبردهاند و از آنجا كه دهقانان نماینده تمامعیار خصائل ایرانی و جامع سنتهای آن بودهاند در كتب اسلامی بخصوص در قرنهای نخستین اسلامی غالبا دهقان را به جای ایرانی به كار بردهاند.
دهقانان كه غالبا از مالكان بزرگ بودهاند گذشته از املاك خود به نسبت اعتبار و اهمیتی كه داشتهاند سرپرستی مناطق دیگری را هم در پیرامون املاك خود برعهده داشتهاند و به همین جهت دهقانان بزرگ معمولا به نام همان مناطق، بهعنوان بزرگ یا فرمانروای آنجاها خوانده میشدهاند و نكتهای هم كه در اینجا باید به آن توجه نمود این است كه در كتب عربی اسلامی همیشه كلمه
ص: 360
دهقان معرّف آن طبقه خاص كه در سلسله مراتب دوران ساسانی در جای خاصی بین طبقات مختلف قرار میگرفتند نیست بلكه گاهی معرف همه طبقات اشراف و بزرگزادگان ایرانی هم هست اعم از اینكه برطبق ضوابط دوران ساسانی در طبقه دهقانان قرار میگرفتند یا طبقات دیگر.
دهقانانی كه در زمان عمر مسلمان شدند
در دوران اسلامی بسیاری از دهقانان در همان سالهای نخست به اسلام گرویدند. به گفته بلاذری چندین تن از دهقانان سواد (- سورستان- عراق) در سال 16 هجری بعد از جنگ جلولا مسلمان شدند. بلاذری از این عده نام چهار تن را یاد كرده كه معلوم میشود اینان از دهقانان بزرگ و سرشناس آن منطقه بودهاند. این چهار تن به ترتیبی كه بلاذری آورده و با همان عنوانهائی كه او ذكر كرده عبارت بودهاند از:
1- جمیل پسر بصبهری دهقان فلوجّهها و نهرین (- دو رود) 2- بسطام پسر نرسی دهقان بابل و خطرنیه 3- رفیل دهقان العال (- استان بالا) 4- فیروز دهقان نهر الملك (- شاهرود؟) و كوثی. بلاذری گوید همه دهقانانی كه مسلمان شدند عمر بن الخطاب متعرض آنها نشد و زمینهای آنها را از دستشان خارج نساخت و جزیه هم از آنان برداشت و در سال بیست هجری كه دیوان عطا تأسیس كرد و برای مسلمانان از اموالی كه به بیت المال میرسید مستمری سالانه مقرر داشت برای عدهای از دهقانان ایرانی نیز سالیانه هزار درهم مستمری برقرار كرد. برای تكمیل گفته بلاذری باید این را هم افزود كه حتی دهقانهائی هم كه در همان سالهای نخست اسلام نیاوردند و همچنان به كیش خود باقی ماندند پس از انصراف عمر از تقسیم اراضی سواد املاك آنها در تصرفشان باقی ماند با این تفاوت كه آنها میبایستی هم خراج املاك خود را بپردازند و هم مالیات سرانه كه در دوران ساسانی از پرداخت آن معاف بودند در این دوران به نام جزیه از آنها وصول میشد.
ص: 361
جاهائی را كه بلاذری به نام فلوّجهها (فلالیج) خوانده در عبارت جهشیاری (الوزراء و الكتاب ص 40) به صورت فلوّجتین آمده یعنی دو فلوجه مراد از آن دو تسو از تسوهای ششگانه استان بهقباد بالا بوده كه به نامهای فلوّجه بالا و فلوّجه پایین خوانده میشدند و نهرین نیز كه شاید ترجمه عربی دو رود باشد یكی از تسوهای همین استان بوده است. استان بهقباد بالا از استانهای غربی رود دجله بوده كه در آبخور رود فرات قرار داشته.
این سه تسو جمعا دارای بیست و دو روستا بودند و خراج سالیانه آنها به نوشته ابن خردادبه دو هزار و هشتصد كر گندم و سه هزار و نهصد كر جو و سیصد و نود و پنج هزار درهم نقد بود. (المسالك و الممالك، ص 8 و 10). مقدار كر در دورههای مختلف و در شهرهای مختلف باهم فرق میكرده و معمولا كر بغداد و كوفه را كه حسابهای ابن خردادبه باید بر آن اساس باشد معادل 1560 كیلوگرم میدانند.
دهقانی كه در عربی به نام جمیل بن بصبهری خوانده شده ظاهرا بزرگترین دهقانهای سورستان بوده چه در مواردی كه در اثر ظلم و ستم عمال خلیفه گرفتاریهائی برای دهقانان و مردم این ناحیه ایجاد میشده برای چارهاندیشی به او مراجعه میكردهاند. نام خود او عربی است كه یا ترجمه از نام فارسی او است یا پس از اسلام او به این نام خوانده شده ولی نام پدرش بصبهری صورت عربی شده نام فارسی او است و شاید بصبهر معرّب واسپوهر باشد كه افراد وابسته به خاندانهای ممتاز هفتگانه را به این عنوان میخواندهاند و حرمت و اعتباری هم كه این دهقان در نزد دهقانان دیگر از آن برخوردار بوده میتواند این نظر را تأیید كند كه پدر وی از واسپوهران بوده است.
دهقانان در دوران اسلامی
در دوران اسلامی همنام دهقانان را به مناسبتهای چندی در تاریخ قرنهای نخستین اسلامی مییابیم. قدیمیترین نامی كه از آنها در تاریخ این دوران دیده شده در روایتی
ص: 362
است كه بلاذری درباره نهری كه به نام سعد بن عمرو بن حزام خوانده میشده نقل كرده و مربوط به دوران سعد بن ابی وقاص یعنی همان سالهای نخستین فتح عراق است. بلاذری گوید دهقانان انبار از سعد ابن ابی وقاص خواستند تا نهری را كه قبلا از فرمانروای ایران خواسته بودند برای آنها بكند (یعنی از رود فرات برای آبیاری كشتزارهایشان جدا سازد) سعد بن ابی وقاص هم به سعد بن عمرو بن حزام نامه كرد و او را مأمور این كار نمود ولی او بسبب برخورد با كوه كاری از پیش نبرد و موضوع متروك ماند تا زمان ولایت حجاج بر عراق كه به دستور او از هر سو كارگرانی برای كندن آن كوه اجیر شدند و آن كار را از پیش بردند. بلاذری گوید و به همین سبب آن نهر را به نام سعد ابن عمرو بن حزام كه آن را آغاز كرده بود و كوه را هم به نام حجاج كه آن را كنده بود خواندند.
دیگر از مواردی كه نام دهقانان ایرانی را در مآخذ اسلامی مییابیم در فرمانی است كه علی (ع) در دوران خلافت خود كه همین سورستان و كوفه را برای مقرّ خلافت خود برگزیده بود به كارگزار بخش غربی سواد (- سورستان) (- آبخور فرات) صادر فرمود. این فرمان شامل دستور مفصلی بود برای وصول خراج از زمینهای كشاورزی به نسبت نوع محصول آنها و همچنین وصول مالیات سرانه یعنی جزیه از اهل ذمه كه به نسبت ثروت و وضع اجتماعی آنها فرق میكرده در این فرمان مردم سواد از این نظر به سه دسته تقسیم شدهاند نخست طبقه دهقانان و دوم طبقه بازرگانان و همردیفان آنها و سوم طبقه پیشهوران و كارگران كه به ترتیب میبایستی سالیانه چهل و هشت درهم و بیست و چهار درهم و دوازده درهم بپردازند. در این فرمان نشان دهقانانی كه از اشراف عراق به شمار میرفتهاند و میبایستی چهل و هشت درهم سالانه بپردازند. یكی سواری بر اسب و دیگر داشتن مهر زرین ذكر شده كه معلوم میشود این اوصاف در آن زمان هم از امتیازات مشخصه آنها بشمار میرفته. و همچنین در فرمانی كه آن حضرت درباره ماهویه مرزبان مرو صادر فرمود و او را نماینده خود برای جمع خراج و جزیه دهقانان و اسواران و دهسالاران مرو
ص: 363
تعیین فرمود. در همین دوران خلافت علی (ع) در مناسبت دیگری باز ذكری از دهقانان ایرانی مییابیم و آن به مناسبت عید نوروز است.
هدیه نوروزی در خلافت علی (ع) و پس از آن
در یكی از سالهائی كه حضور آن حضرت در كوفه مقرّ خلافت خود مصادف با جشن نوروز بود عدهای از دهقانان ایرانی به همراه نعمان بن مرزبان بر روال سنّت معهود خود به حضور آن حضرت رسیدند و ظرفی از طلا (یا نقره) را كه محتوای آن شیرینی مخصوص نوروز بود بهعنوان هدیه نوروز تقدیم كردند. چون حضرت از مناسبت آن هدیه سؤال فرمود، گفتند هدیه نوروز است با خوشروئی آن را پذیرفتند و از آن تناول كردند و سهمی نیز به حاضران دادند و فرمودند هرروز ما را نوروز گردانید و آنگاه دستور دادند تا آن ظرف طلا یا نقره را قیمت كنند و قیمت آن را از خراج سالیانه آنها كسر كنند تا بیش از حقّی كه شرعا بر آنها واجب است چیزی از آنها گرفته نشود.
به این مناسبت باید این مطلب هم گفته شود كه پس از دوران حضرت امیر برخورد امویان با ایرانیان چنین مشفقانه و عادلانه نبود، معاویه گذشته از ستمكاریهای دیگر او دستور داد تا هدیه نوروز را هم مانند خراج از آنها مطالبه نمایند و كارگزار او در سال نخست ده میلیون درهم از این بابت وصول نمود، نوشتهاند هرسال بر مبلغ آن افزود تا هدیه نوروز هم معادل خراج آنها گردید.
در سال 30 هجری كه ربیع بن زیاد از سوی عبد الله بن عامر به سیستان رفته بود در دژی به نام زالق كه در پنج فرسخی سیستان بود در روزی كه مردم شهر بمناسبت عیدی در جشن و سرور بودند غافلگیرانه به شهر حمله كرد و دهقان آنجا را به اسارت گرفت و با گرفتن فدیه هنگفتی از خون او درگذشت.
در زمان ولایت سالم بن زیاد بر خراسان هم باز به همین مناسبتها ذكری از دهقانان آنجا رفته است. نوشتهاند در سال شصت و پنج هجری هنگامی كه سالم
ص: 364
از خراسان به بصره بازگشت دبیر خود اصطفانوس را خواست و دوازده میلیون مثقال درهم نقره وزن كرد و به امانت به او سپرد و گفت اینها را خوب نگهدار كه حتی یك درهم آن از راه ستم فراهم نشده اصطفانوس به فارسی به او گفت پس چگونه تمام این مبلغ فراهم شده؟ سالم كه متوجه كنایه دبیرش شد گفت همه اینها از هدیههائی كه كارگزاران و مردم استانها و دهقانها دادهاند فراهم آمده است.
دهقانها در دوران حجاج
در دوران حجاج دهقانان ایران لطمه فراوانتری دیدند، چون گذشته از ویرانیهائی كه در اثر سفّاكیها و كینهتوزیهای او بر آبادیها و روستاهای آنان وارد آمد چنانكه بلاذری نوشته در هنگامی هم كه آب بندهای دجله و فرات در اثر طغیان آن دو رود بار دیگر شكسته شد و بسیاری از زمینهای جنوبی عراق و كشتزارها و روستاها را آب فروگرفت و تبدیل به مرداب گردانید حجاج در تعمیر آنها هیچ اقدامی نكرد و این به قصد زیان رساندن به دهقانها یعنی مالكان آن اراضی و روستاها بود. زیرا آنها را متهم میساخت كه در قیام ابن اشعث به او پیوسته بودند.
از مناسبتهائی كه نام دهقانان را در تاریخ میتوان دید
از جمله مناسبتهائی كه نام دهقانان ایرانی را در منابع عربی و اسلامی میتوان دید در مناسبتهائی است كه در آنها از رای و تدبیر و علم و اطلاع آنان سخن به میان میآید. وقتی عبید الله بن المخارق از سوی حجّاج كارگزاری فلوّجهها را یافت و به آنجا وارد شد نخستین چیزیكه پرسید این بود كه آیا در اینجا دهقانی هست كه بتوان از رای او در كارها مدد گرفت و او را به جمیل بصبهری دهقان آنجا رهنمون شدند. جهشیاری كه این حكایت را آورده مقداری از راهنمائیهای این دهقان را هم به عبید الله و بهرههائی كه عبید الله از آنها گرفته نقل كرده است، در تاریخ
ص: 365
سیستان هم در وصف عبد العزیز بن عبد اللّه كه از سوی عامل عبد الله بن زبیر بر عراق والی سیستان شده بود چنین آمده. عبد العزیز مردی بود عالم و اهل علم را دوستداشتنی پس روزی رستم بن هرمزد المجوسی پیش او اندر شد و بنشست و متكلم سیستان او بوده بود گفت دهاقین را سخنان حكمت باشد ما را از آن چیزی بگوی ... و از همین مقوله است آنچه در مآخذ قدیم اسلامی میخوانیم كه برای كسب اطلاعاتی درباره ایران از آگاهیهای دهقانان بهره جستهاند چنانكه ابن قتییه كه كتاب او عیون الاخبار از قدیمیترین كتابهای اسلامی در معارف عمومی است از منابع خود یكی كتابهای ایرانیان (كتب الاعاجم) و دیگری دهقانهای ایرانی آگاه به تاریخ ایران را شمرده.
دیگر از مناسبتهائی كه نام دهقانان را در تاریخ قرنهای نخستین اسلامی مییابیم ایجاد بعضی شهرهای اسلامی در عراق است كه زمین آنها قبلا متعلق به این دهقانها بوده و از آنها خریداری یا گرفته شده است. مانند شرحی كه در تاریخ نجف اشرف میخوانیم كه زمین آنجا را حضرت علی (ع) در هنگام خلافت خود و اقامت در كوفه از یك دهقان ایرانی به مبلغ چهل هزار درهم خریداری فرمود یا حكایتی را كه یاقوت درباره بنای شهر واسط آورده خلاصه آنكه هنگامی كه حجاج قصد آن كرد كه در محل واسط شهری بسازد چون زمین آنجا متعلق به یك دهقان ایرانی به نام داوردان بود كس نزد او فرستاد تا زمینش را بخرد و چون آن دهقان به چنین كاری راضی نبود شرحی در نكوهش زمین خود بیان كرد تا حجاج را از آن منصرف سازد و چون گفته او را به حجاج بازگفتند گفت این كسی است كه مجاورت ما را خوش ندارد و به حرفهای او وقعی ننهاد و از سال 82 تا 86 هجری شهر خود را در همان زمین بنا نمود.
یا روایاتی كه درباره بنای شهر بغداد به وسیله منصور خلیفه عباسی در كتب تاریخ نقل شده خلاصه آنكه چون منصور در جستجوی محلی برآمد كه از هر لحاظ برای شهری كه پایتخت او شود مناسب باشد. موقع جغرافیائی و طبیعی و مزارع سبز و مناطق آباد و روش آبیاری منظم منطقه بغداد را كه در آن هنگام
ص: 366
قریهای به همین نام بود بسیار پسندید و آنجا را از مالك آنجا كه دهقانی ایرانی بود به نام رفیل خریداری نمود. بغداد از بخشهای استانی بود كه در عربی آن را استان العال نوشتهاند و شاید نام فارسی آن استان بالا بوده است. چنانكه گذشت یكی از دهقانانی كه در سال 16 هجری مسلمان شد و از طرف خلیفه عمر در دیوان عطا برای او نیز مستمری برقرار گردید. رفیل دهقان همین استان العال بود، یكی بودن نام این دو دهقان را با بیش از یكصد و بیست و پنج سال فاصله زمانی میتوان چنین توجیه نمود كه رقیل نام بزرگ این خاندان بوده كه از قدیم بدان منسوب بودهاند و همچنان به این نام خوانده میشدهاند این را از اینجا میگوئیم كه رود معتبری هم كه از فرات از نزدیكی شهر فیروز شاپور (انبار) منشعب میشد و پس از آبیاری تمامی این منطقه در مجاورت همان ده بغداد به دجله میریخت پیش از آنكه در عصر عباسی بنام نهر عیسی معروف گردد رود رفیل خوانده میشد. این رود از آن جهت به نام عیسی معروف گردید كه منصور بسیاری از املاك پادشاهان ساسانی را كه جزء خالصهجات دولتی درآمده بود به عموی خودش عیسی بن علی به اقطاع داده بود و از آن جمله سرزمینی بود كه این رود در آن جریان داشت و كاخی بود در مصبّ آن، و به همانگونه كه رود رفیل به نهر عیسی تغییر نام داد آن كاخ هم كه به نام كاخ شاپور خوانده میشد به نام قصر عیسی خوانده شد. در دوران ولایت حجاج بر عراق كه تقریبا در میانه این فاصله زمانی بین رفیل معاصر عمر و رفیل معاصر منصور قرار میگیرد كسی را به نام ابن الرفیل مییابیم كه از سوی حجّاج یكی از افراد این خاندان بهعنوان والی استان انبار (فیروز شاپور) منصوب شده است. میتوان انگاشت كه این شخص هم به این خاندان میپیوسته و این خاندان را در این منطقه شهرت و منزلتی بوده و ریشه و سابقهای داشتهاند.
به مناسبت بنای شهر بغداد باز نام دهقانان ایرانی را بهعنوان مالكان بزرگ این منطقه مییابیم. نوشتهاند دهقان بغداد ده دیگری را هم در همین ناحیه داشت كه به نام «وردانیه» خوانده میشد.
ص: 367
محلی كه جزء شهر بغداد گردید و بعدها به نام ربض موسی بن صبیح معروف شد دهی بود به نام شیرویه، و آن قسمت از بغداد كه در «مربعة ابی العباس» یعنی چهارراه ابو العباس قرار گرفت دهی دیگر بود از آن یكی از دهقانان ایرانی از خاندان زریران كه در میان عربها به بنی زراری خوانده میشدند. یكی از دو ده معروف و قدیم مدائن هم در جانب غربی دجله به نام ده زریران خوانده میشد.
در نزدیكی همین محل بغداد هم پلی بوده كه به نام «قنطرة ابی الجوز» خوانده میشده و ابو الجوز هم به گفته تاریخ بغداد یكی از دهقانان همین بغداد بوده كه اعراب او را به این نام میخواندهاند شاید به علت اینكه محصول گردوی فراوان داشته است. و در یكی از حومههای بغداد پل دیگری بوده كه آن را قنطرة بنی زریق میگفتند و بنی زریق هم از همین دهقانان ایرانی بودند. بلاذری نوشته است كه منصور زمین مدینة السلام (- همان شهری كه بعدها به نام قدیمیش بغداد معروف گردید) از گروهی از صاحبان دیههای بادوریا و قطریل و نهربین خرید و آنها را به خانواده و فرماندهان و سپاهیان و پیرامونیان و دبیران خود به اقطاع واگذار نمود.
بلاذری در اینجا طرز معامله او را با یكی از دهقانان ناحیه بصره بدین شرح ذكر كرده است. هنگامی كه منصور به بصره آمد دستور داد كه قریه سبیطیه را از اراضی ماندابهای بصره استخراج نمایند یعنی آنجا را زهكشی كنند و از آب بیرون آورند و بهای آنها را هم به مالكان سابق بپردازند. از جمله این اراضی بیشهزاری بود از آن دهقانی به نام سبیط ولی نماینده منصور كه مأمور این كار شده بود بهای آن را به تمامی به دهقان نپرداخت و چون او همواره مطالبه بهای زمینش را میكرد به آزار او پرداخت. او داوری نزد منصور برد و پیوسته در دیوان او برای احقاق حق خود رفتوآمد میكرد تا سرانجام سر در این راه نهاد و پیش از آنكه به حق خود برسد بدرود زندگی گفت. و به این جهت بیاد آن دهقان و بیشهزار او این ده به سبیطیة معروف گردیده.
در اینجا باید به این نكته هم توجه شود كه طبقه دهقانان كه از دوران قدیم با
ص: 368
دانش و فرهنگ مأنوس و به آداب زمان خود آراسته و به علم و بصیرت معروف بودند، پس از مسلمان شدن هم همچنان این خصلت را حفظ كردند و به همین جهت در دوران اسلامی هم به خصوص در قرنهای نخستین اسلامی از این طبقه در رشتههای مختلف علوم اسلامی و دیگر معارف عصر مردان نامآوری برخاستهاند.
امام اعظم ابو حنیفه نعمان بن ثابت فقیه معروف و امام مذهب حنفی بنا به اصح روایات پسرزاده همان دهقانی بود كه در عید نوروز در كوفه به خدمت حضرت علی بن ابیطالب (ع) رسید و هدیه نوروزی تقدیم كرد. و ظاهرا ثابت پدر ابو حنیفه هم در همان مناسبت در حالی كه هنوز جوانی نورس بوده با پدرش به خدمت آن حضرت رسیده بوده، چه در روایتی كه صاحب تاریخ بغداد از اسماعیل بن حماد بن ابی حنیفه نقل كرده آمده است كه ثابت در كوچكی به خدمت علی بن ابیطالب رسید و آن حضرت برای او و ذرّیهاش از خداوند طلب بركت فرمود و ما امیدواریم كه خداوند دعای آن حضرت را در حق ما مستجاب فرماید. آنچه در شرححال ابو حنیفه گذشت از علم و تقوای بیحد و ثباتقدم كمنظیر او قابل تأمل مینماید این است كه نوشتهاند وی مردی خوش منظر و خوشلباس و خوشبو و خوشسخن و نیكمحضر بوده و بخصوص اهتمام او به بوی خوش به حدی بوده است كه در اینباره به مبالغه میگفتهاند او هروقت از خانهاش بیرون میآمد مردم پیش از دیدن خود او از بوی عطرش آگاه میشدند كه او از خانه بیرون آمده است.
دیگر از این دهقانزادگان مسلمان كه در همین كوفهزاده شده و شهرتی در عالم اسلام یافتهاند ابراهیم موصلی و پسر او اسحق موصلی است كه شرححالی از آنها پس از این خواهد آمد. اما آنچه درباره اثر این طبقه در فرهنگ فارسی اسلامی میتوان گفت این است كه اصولا زنده ماندن آثار فرهنگی ایران در دوران نابسامانیها و انتقال آنها به جامعه اسلامی در دوران استقرار و آرامش به نسبت زیاد نتیجه علاقه و اهتمام همین طبقه از دهقانان بود كه پس از مسلمان
ص: 369
شدن هم همچنان به سنّتهای فرهنگی و مآثر علمی و تاریخی پایبند و در حفظ آن كوشا بودند و اگر بخواهیم برای این مورد مثال بارزی بیاوریم باید از شاهنامه یاد كنیم كه جامع همه این مآثر و سنتها است. چه این طبقه، هم در جمع و تدوین اصول آن در دوران ساسانی كه به نام خداینامه خوانده میشد و هم در حفظ و نگهداری آن در قرنهای نخستین اسلامی و ترجمه آن به زبان عربی و هم در نظم فارسی آن به صورت شاهنامه كنونی. یكی از عوامل اصلی و بسیار مؤثر بودهاند.
چنانكه در مقدمه شاهنامه آمده كسی كه تاریخ كامل و جامع ایران را كه همان خداینامه باشد در زمان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی از روی كتابهای تاریخی متفرقه خزانه انوشروان تألیف كرد. دهقانی بود كه فردوسی او را دهقان دانشور خوانده و كسی هم كه در دوران اسلامی به فرمان او از مجموعههای مختلفی كه در تاریخ ایران وجود داشت و بعضی نیز به شاهنامه معروف بودند شاهنامه بزرگ و كاملی به وجود آورد و همان است كه به شاهنامه ابو منصوری معروف شده محمد بن عبد الرزاق بن عبد الله بن فرّخ طوسی فرمانروای آن خطه بود كه او خود نیز از دهقانان ایرانی بود كه فردوسی او را چنین وصف كرده.
یكی پهلوان بود دهقاننژاددلیر و بزرگ و خردمند و راد و مؤلفانی هم كه آن را برای ابو منصور گرد آوردند چند نفر عالم از مؤبدان و دهقانان بودند و خود فردوسی هم كه شاهنامه را به نظم درآورد از دهقانان و مالكان و از اعیان قریه خود بود و چنانكه نظامی عروضی در چهار مقاله گوید در آن دیه شوكتی تمام داشت چنانكه به دخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود و كسی هم كه در هنگام نظم شاهنامه فردوسی را كه در این دوران به تنگدستی افتاده بود رعایت و حمایت میكرد جوانی از بزرگان طوس و از دودمان دهقانان و بزرگزادگان ایرانی بود كه فردوسی او را در شاهنامه بدون ذكر نام بسیار ستوده است.
نشانی این طبقه را تا قرنهای چهارم و پنجم در غالب سرزمینهائی كه در قلمرو ایران قرار داشت كموبیش در مآخذ تاریخی مییابیم مسعودی نوشته تا زمان او
ص: 370
یعنی قرن چهارم هجری هنوز خاندانهای اشراف ایرانی و از آن جمله دهقانان در سواد عراق میزیستهاند و آنها هم مانند قبائل عرب قحطان و نزار انساب خود را میآموخته و آن را حفظ میكردهاند.
منزلگاه دهقانان و اشراف ایرانی در دو سوی دجله از بغداد تا مدائن
یعقوبی كه در حدود نیمقرن پیش از مسعودی میزیسته در جائی از كتاب خود البلدان كه راههای بغداد را به جنوب عراق شرح داده چنین نوشته است. از بغداد كه خارج شوی در هردو سوی دجله تا مدائن كه هفت فرسخ است روستاهای آباد و بزرگی است كه زیستگاه ایرانیان است و از مدائن تا واسط پنج منزل است كه نخستین آنها دیر العاقول است كه شهر نهروان میانه است و در آنجا اقوامی از دهقانان هستند كه از اشراف هستند و از آنجا به جرجرایا میروند كه شهر نهروان پائین است و آنجا هم سرزمین اشراف ایرانی است. یعقوبی در اینجا چند تن از آنها را هم نام برده است و از آن پس نعمانیه است كه شهر زاب بالا است و منازل خاندان نوبخت در آنجا است و از آنجا به مادرایا میروند كه در آنجا هم منزل اشراف قدیمی ایرانی است.
و از آنجا به فم الصلح میروند كه در آنجا خانههای حسن بن سهل است. و در همینجا بود كه مجلس عروسی مأمون با پوران دختر حسن بن سهل برپا گردید. و از آن پس شهر واسط است كه آن دو شهر است بر دو سوی دجله یكی شهر قدیمی است كه در جانب شرقی دجله قرار دارد و دیگر شهر جدید است كه آن را حجاج در جانب غربی دجله بنا كرد و بین آنها جسری از قایقها نهاد.
ساكنان این دو شهر آمیختهای از عرب و ایرانی هستند ولی آنها كه از طبقه دهقانان هستند منزل آنها در شهر شرقی است كه شهر اصلی كسكر است.
ص: 371
دهقانان در كسكر و اصفهان
یعقوبی در همین كتاب درباره اصفهان نوشته است كه بیشتر مردم آنجا از اشراف دهقانان هستند و ساكنان روستای براآن صرفا از طبقه دهقانان هستند و جز دهقانان مردم دیگری در آنجا سكونت ندارند و همچنین دو روستای سرد كاشان و گرم كاشان را زیستگاه اشراف دهقانان نوشته و گروهی دیگر از آنها را هم در بوخار و در اردستان كه میگویند خسرو انوشروان هم در آنجازاده شده نشانی میدهد. درباره اصفهان این مطلب را هم باید اضافه كرد كه این منطقه در اواخر دوران ساسانی زیستگاه بسیاری از و اسپوهران و اشراف ایرانی بود و مركز واسپوهران آمارگر یعنی كسی كه مأمور جمعآوری مالیات واسپوهران بوده در همین شهر بوده است و هنگامی كه یزدگرد پس از شكست نهاوند به اصفهان رفت همه آنها با او بودند و در سپاهیانی كه یزدگرد از آنجا به استخر فارس فرستاد و سپس از آنجا به كمك هرمزان به خوزستان رفتند از سیصد تن سپاهیان ورزیده هفتاد تن آنها از همین واسپوهران و اشراف بودند كه در آنجا مسلمان شده و به ابو موسی پیوستند.
دهقانان فارس
استخری هم كه خود اصل فارسی داشته در كتاب مسالك الممالك خود كه آن را در نیمه نخست قرن چهارم هجری تألیف كرده نوشته است در فارس طایفهای هستند كه آنها را اهل البیوتات (دودمانهای بزرگ قدیمی) میخوانند و كار دیوان را در میان خود به ارث میبرند. چندین سال پس از او ابن حوقل هم در اینباره گفته است كه در فارس سنّتی نیكو و در میان مردم آنجا عادتی پسندیده است و آن برتر داشتن دودمانهای قدیمی و بزرگ داشتن صاحبان نعمت ازلی است و در این ناحیه خاندانهائی هستند كه كار دیوان را از روزگار باستان تاكنون به ارث میبرند.
ص: 372
توضیحی لازم
در اینجا باید برای تكمیل یا توضیح مطلب به این امر توجه شود كه آنچه از استاد فقید كریستنسن درباره عنوانهای عربی اهل البیوتات و العظما و الاشراف كه در ذكر حوادث تاریخی ایران غالبا در كتابهای عربی به كار میبرند نقل كردیم دایر بر اینكه این سه عنوان عربی به ترتیب ترجمه عنوانهای فارسی واسپوهران و بزرگان و آزادان هستند همیشه و در همه كتابهای عربی با این دقت رعایت نشده بلكه غالبا دودمانهای قدیمی و بزرگان و اشراف ایرانی را با همان عنوان دهقانان یاد كردهاند و این هم بدان سبب بوده كه از طبقات قدیمی ایران تنها طبقه دهقانان یعنی مالكان و زمینداران بزرگ بودند كه چون هم با زمین و ده و روستا سروكار داشتند و هم اداره امور محلی را برعهده داشتند در دوران اسلامی هم همچنان به كار خود كه هم شامل امور عمرانی و هم كارهای دیوانی بود ادامه دادند و بدین ترتیب شخصیت اجتماعی خود را تا قرنها بعد همچنان حفظ كردند و به همین جهت هم عنوان دهقان برای همه طبقات اشراف و نجیای ایرانی به كار رفت بنابراین از آنچه هم استخری به عنوان اهل البیوتات آورده الزاما نباید چنین فهمید كه مراد دقیقا همان طبقه واسپوهران قدیم است نه مطلق دودمانهای كهن ایرانی. و دیگر اینكه دیوان چه در دستگاه خلافت از آغاز تأسیس آن و چه در دولتهای دیگری كه از قرن دوم به بعد در سرزمینهای اسلامی تشكیل گردید یكی از جاهائی است كه ردّپای دهقانان و دیگر دودمانهای كهن ایرانی را در آنجاها به فراوانی میتوان یافت. استخری از همین دودمانهای كهن ایرانی فارس كه نام چهار طائفه از آنها را بیشتر ذكر نكرده كسانی را نام برده كه از بغداد و فارس گرفته تا سیستان و خراسان امر دیوان خلافت یا شاهان محلی را برعهده داشتهاند.
و در اینجا برای پایان این مقال تنها به وصفی كه ابن حوقل از یكی از افراد همین دودمانهای كهن فارسی یعنی ابو جعفر پسر سهل پسر مرزبان كه در زمان او عهدهدار دیوان ابو الحارث ابن فریغون امیر گوزگانان بوده و ابن حوقل شخصا او
ص: 373
را در آنجا ملاقات و توصیف كرده است اكتفا میشود.
ابو جعفر سهل بن مرزبان
ابن حوقل گوید: من ابو جعفر پسر سهل پسر مرزبان دبیر ابو الحارث پسر فرغون را ملاقات كردم و او تا امروز همچنان از نعمت حیات برخوردار است و سوگند به خدائی كه جز او خدائی نیست كه من نه پیش از دیدن او و نه پس از آن كسی را ندیدم كه همه زبانها بر ستایش فضل و بخشندگیش همداستان باشند جز همین ابو جعفر زیرا آنچه از سنتهای گذشتگان خوانده یا از حكایات ایشان شنیدهایم و آنچه خود در زمان خویش دیدهایم همه كسانی را كه در كرم و بخشندگی نام و آوازهای داشته یا دارند هم ستایشگرانی هست و هم نكوهشگرانی (از آنان كه از كرم او برخوردار نشدهاند) و تنها این ابو جعفر است كه او را هیچ نكوهشگری یا فزونطلبی (یعنی كسی كه آنچه گرفته بنظرش كم نماید و فزونتر از آن بخواهد و بدین سبب دلخور و ناراضی باشد) نیست. و از پنجاه سال به این سوی كسی به خراسان نیامده كه از فضل و احسان او برخوردار نشده و از این بابت سپاسگزار او نباشد و اگر هم كسی به دیدار او نائل نشده وی با مكاتبه او را مشمول عنایت خویش ساخته و نیكوكاری او تا جائی است كه برای برخورداری همه كسانی هم كه نمیتوانند به دیدار او بیایند یا نمیخواهند خود را در معرض طلب حاجت قرار دهند چنین ترتیب داده كه در كاروانسراهائی كه در میان راهها ساخته و در دیههائی كه وقف این كار كرده گاوهائی شیرده نگه داشته كه شیر آنها هم با ارزاق دیگر صرف اطعام رهگذران و مسافران گردد و گوید هیچ ده و كاروانسرائی نیست كه این ابو جعفر را در آنجا ملكی باشد و كمتر از یكصد ماده گاو در آنجا برای همین منظور نگهداری نشود و در پایان میافزاید این شخص را در خراسان و ماوراء النهر در میان نیكوكاران نظیری نیست و هیچ كس در این باب و دیگر ابواب نیكوكاری به پای او نمیرسد.
ص: 375